سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک کتاب جالب تازه در مورد تیم کوک منتشر شد: کتاب «تیم کوک، نابغه

استیو جابز در اپل آنقدر رهبری با خودمداری و کاریزمای بالا بود که تصور اینکه بعد از او یک رئیس بتواند به جایگاه ارزشی او نزدیک شود، دشوار بود.

راستش در این هفت ساله، هر وقت اپل ضعیف عمل کرده، بلافاصله نامسلط بودن تیم کوک پیش کشیده شده و هرگاه آمار فروش اپل خوب بوده، این را به خاطر اعتباری برند اپل تلقی کرده‌ایم و تیم کوک را دست‌کم گرفته‌ایم.

بله! الان دیگر هواداران اپل هم کم و بیش اعتراف می‌کنند که میزان خلاقیت اپل کم شده و خبری از محصول‌های انقلابی نیست و اپل از حالت شرکتی که خودش ذائقه کاربران را تغییر می‌دهد و جهت می‌دهد، به حالت شرکتی که مزه دهان مردم را می‌سنجد و متناسب با آن گجت می‌سازد، درآمده است.

اما اپل همچنان یکی از موفق‌ترین شرکت‌های دنیا است و هنوز هم ما از داشتن گجت‌های این شرکت لذت می‌بریم. تیم کوک هم در این مدت نخواسته تبدیل به یک آدم مقلد استیو جابز باشد و رفته رفته سبک مدیریت خود را اعمال کرده است.

در این راستا شاید یکی از نقاط عطف مهم در مدیریت تیم کوک، نه محصولات انقلابی سخت‌افزاری، بلکه همین خدمات مبتنی بر سرویس‌های اینترنتی باشد که جلوه بارز آن را همین دو شب پیش دیدیم.

به باور من، سرویس خبری نیوز پلاس اپل و یا سرویس پخش جاری محتواهای ویدئویی که در همایش اپل رونمایی شدند، در صورت استمرار کار اپل روی آنها، می‌توانند دو سرزمین فتح‌شده جدید برای اپل به ارمغان بیاورند.

اپلی که در دوره استیو جابز در قسمت فروش اپلیکیشن و موسیقی غوغایی به پا کرد، حالا می‌خواهد بزرگ‌ترین «محتوافروش» و عرضه کننده محصولات سرگرمی‌ساز هم باشد.

به علاوه به نظر می‌رسد تحت رهبری تیم کوک و با توجه به تجربه و مهارت او در بخش تامین قطعه و مواد اولیه، حالا نگرش مشابهی در همه بخش‌های اپل تزریق شده و مدل تجاری اپل هم ارتقا پیدا کرده باشد و سودآورتر شده باشد.

اما دلیل نوشتن این پست، نه مقایسه اپل جابز و کوک، بلکه معرفی یک کتاب تازه و پر سر و صدا به نام تیم کوک، نابغه‌ای که اپل را به جایگاه تازه‌ای رساند، است. عنوان اصلی این کتاب این است:

Tim Cook: The Genius Who Took Apple to the Next Level

Tim Cook: تیم کوک The Genius Who Took Apple to the Next Level

این کتاب در 16 آوریل، یعنی حدود دو هفته بعد، وارد بازار کتاب خواهد شد. این کتاب نخستین کتاب مشروحی است که به طور اختصاصی زندگی تیم کوک را مورد بررسی قرار داده است.

شروع کتاب، از دوره آغاز کار تیم کوک در اپل به عنوان رئیس این شرکت، است. بعد کتاب به گذشته برمی‌گردد و دوره کودکی کوک را در ایالت آلاباما را مورد بررسی قرار می‌دهد. در اینجا کتاب جو نژادپرستی و تبعیضی را که در آن زمان هنوز در جنوب آمریکا وجود داشت را برایمان بازگو می‌کند و البته روایت می‌کند که تیم کوک به عنوان یک شخصی با گرایش همجنس‌گرایانه چه دشواری‌هایی از همان دوران جوانی داشته است.

ما همچنین متوجه می‌شویم که تیم کوک دوران آموزش و تحصیل خود را چگونه گذرانده است و چطور در آغاز کار حرفه‌ای در IBM مشغول به کار شده است.

تیم کوک در سال‌های پایانی دهه 1990 به اپل پیوست و از همانجا خود را وقف این شرکت کرد و به یاری شرکتی آمد که در آن زمان در آستانه ورشکستگی و سقوط بود.

اپل از همین دوران تحت رهبری جابز و نقش خوب کوک در بهینه کردن هزینه‌های ساخت محصولات و زنجیره تامین قطعات، گجت‌های متفاوتی مانند آی‌مک، آی‌بوک و آی‌پاد، را ساخت و پوست انداخت و به یک شرکت موفق تبدیل شد. همینجا بود که برای اولین بار یک تامین‌کننده قطعات و مونتاژکننده کلیدی برای اپل به نام فاکسکان، سربرآورد و کمک زیادی به اپل کرد.

جابز هم به تدریج مسئولیت کوک را بیشتر و بیشتر کرد و در سال 2005، او دیگر به دست راست او تبدیل شده بود. این واگذاری مسئولیت تا جایی پیش رفت که به موازات بر هم خوردن وضعیت سلامتی جابز، تیم کوک عملا به رئیس در سایه اپل تبدیل شده بود.

کتاب بعدا به سال مهم 2011 می‌رسد، زمانی که جابز فوت کرد و تیم کوک باید جا در پای بزرگمردی مثل او می‌گذاشت. تیم کوک در مقایسه با اپل برای رسانه‌ها، کسل‌کننده بود، آدمی بود که سعی می‌کرد در پشت پرده عرق بریزد و کمتر مطبوعات را به هیجان بیاورد.

خیلی‌ها حتی سقوط زودهنگام اپل را پیشبینی می‌کردند. اما حتی اگر محصولات دوران پسا«جابز» را انقلابی ندانیم، از نظر اقتصادی باید اعتراف کنیم که اپل تیم کوک، بر اپل جابز رجحان دارد. زمانی که جابز درگذشت، اپل تنها 300 میلیارد می‌ارزید، اما بعدا سه برابر بزرگ‌تر شد و حتی در برهه‌ای به یک شرکت یک تریلیون دلاری تبدیل شد!

اما سؤال کلیدی که کتاب مطرح می‌کند این است که اپل تیم کوک، آیا واقعا می‌تواند خلاقیتی از خود نشان بدهد. خیلی‌ها امیدوار بودند که ساعت اپل، بتواند مظهری برای این خلاقیت باشد. در حالی که خیلی‌ها دل به همین اپل واچ بسته بودند، این محصول را چندان مهم نیافتند. اما باز هم از نقطه نظر اقتصادی اپل واچ همین حالا هم تجارت بزرگ‌تری نسبت به تجارت کل ساعت‌های کلاسیک سوئیسی است و از نقطه نظر تیراژ تولید، اپل واچ محبوب‌ترین ساعت دنیاست.

ایرپادها عملا فقط یک محصول جانبی خوب هستند و نمی‌توان دل به این بست که آنها در ارزیابی خلاقیت و نوآوری اپل، تحولی ایجاد کنند. پس فعلا چیزی که باقی مانده یکی همین سرویس‌های غیرسخت‌افزاری اپل است که به آنها اشاره کردیم و دیگری پروژه‌هایی مانند خودروهای خودران یا پروژه تیتان اپل.

و البته کتاب کامل نمی‌شد مگر اینکه گریزی به دوران ترامپ و چالش اولیه او با اپل بر سر اصرار او به مونتاژ محصولات اپل در خاک آمریکا، می‌کرد. درخواستی که رفته رفته کمرنگ شد و لابد مالیات‌های خوبی که اپل می‌پرداخته، در این امر مؤثر بوده است.

همین چند وقت پیش بود که ترامپ، به اشتباه در یک ملاقات به تیم کوک، تیم اپل گفت، اشتباه لپی که تیم کوک از آن خوشش آمد و آن را نشانه‌ای از جوش خوردن و پپوستگی خود با اپل قلمداد کرد و حتی سعی کرد در شبکه‌های اجتماعی از همین لقب تیم اپل برای خود استفاده کند!

کتاب Tim Cook: The Genius Who Took Apple to the Next Level توسط روزنامه‌نگاری به نام Leander Kahney نوشته شده و در آمازون با قیمت 17?7 دلار پیش‌فروش می‌شود.

این عناوین فصل‌های مختلف این کتاب است:

تیم کوک

پیشبینی می‌شود از همین دو سه ماه بعد، ما در بازار کتاب ایران هم ترجمه‌های همزمان متعددی از این کتاب را بخوانیم. امیدوارم که شاهد ترجمه‌های روان و کاملی از کتاب باشیم.


معرفی کتاب سرسختی اثر آنجلا داک ورث

حتما تاکنون اصطلاح «نابغه» به‌گوشتان خورده است. نابغه به‌کسی می‌گویند که در زمینه? خاصی استعداد فوق‌العاده‌ای دارد. اغلب مردم فکر می‌کنند افراد موفق دارای هوش و استعداد قابل توجه یا به‌اصطلاح حتما نابغه هستند. اما کتاب «سرسختی» درباره? موفقیت نظر دیگری را بیان می‌کند.

«آنجلا داک‌ورث» در کتاب «سرسختی؛ قدرت اشتیاق و پشتکار» (با عنوان انگلیسی Grit) که از پرفروش‌ترین‌های نیویورک‌تایمز است، ا به‌یاد دارد که ز کودکی کلمه? نابغه را زیاد از پدرش می‌شنیده است. او در پیش‌گفتار کتاب، توضیح می‌دهد که افکار پدرش به‌سمت نبوغ و استعداد معطوف می‌شده و به هوش اهمیت می‌داده است. با معیار سنجش پدر، هیچ‌کدام از بچه‌هایش نبوغ انیشتین را نداشتند و این ناامیدی بزرگی برای او بود. اما وقتی دخترش جایزه? نبوغ را به‌دست آورد، نشان داد دختری که بارها به او گفته شده نابغه نیست، با کشف اشتیاق و پشتکار ازپس هرکاری برمی‌آید. او به پدرش ثابت کرد که سرسختی بیشتر از استعداد اهمیت دارد.

سرسختی چیست؟

آنجلا داک‌ورث، از پس سال‌ها تلاش و تحقیق، شواهد علمی که برای اثبات عقیده‌اش لازم بود، به‌دست آورده و در کتاب سرسختی، هرچیزی را که درباره? سرسختی یادگرفته، به‌طور خلاصه بیان می‌کند. تعریف او از سرسختی در این کتاب، پشتکار، مصربودن در تلاش و ماندگاری اشتیاق برای ادامه? انجام کار است. نتیجه? تحقیقات و بررسی‌های او نشان می‌دهد، آن‌چه افراد موفق را خاص می‌کند، سرسختی (مداومت و اصرار در تلاش) آن‌هاست.

اهمیت سرسختی

حفظ پشتکار بعد از شکست و ناامید نشدن و ادامه دادن اهمیت زیادی دارد. افراد موفق، الگوهای پشتکار و سخت‌گیرترین منتقدان نسبت به خودشان هستند. اشتیاق آن‌ها ماندگار است و از اعماق وجودشان می‌دانند که چه می‌خواهند. آن‌ها علاوه بر عزم جزمی که دارند، می‌دانند جهت حرکتشان به‌چه‌سمتی است.

در هیچ‌کدام از جمله‌های بالا، استعداد نقش خاصی ندارد. میزان استعداد افراد با سرسختی آن‌ها هیچ ارتباطی ندارد و درنهایت آنچه موجب موفقیت افراد می‌شود، چیزی نیست جز اشتیاق و پشتکار مداوم. سرسختی، ملاک موفقیت افراد است، نه میزان استعداد یا هوش یا نبوغ آن‌ها. افراد سرسخت، فارغ از باهوش بودن یا نبودن، اغلب پیشرفت بیشتری نسبت به سایرین دارند.

آنجلا داک‌ورث در بخش اول کتابش نگاه تبعیض‌آمیز میان دانش‌آموزان باهوش و با استعداد کمتر، تعصب استعداد ذاتی و همینطور آزمون‌های استعدادیابی را نشانه می‌گیرد و با مثال‌های متعدد نشان می‌دهد که کلید موفقیت دانش‌آموزانی که بعدا به دانشمند و سایر آدم‌های موفق تبدیل شدند، توانایی هوشی آن‌ها نبوده، بلکه پشتکار و سرسختی در پیگیری اهدافشان بوده است. او می‌گوید اشتیاق و سخت‌کوشی درنهایت اهمیت بیشتری از توانایی هوشی دارند و معتقد است نباید به هوش اجازه داد که حواس ما را به‌خود مشغول کند. بزرگ‌ترین دلیل برای اینکه تمایل به استعداد می‌تواند مضر باشد، از نظر آنجلا این است:

«با معطوف کردن همه? نورها به‌سمت استعداد، ما این ریسک را قبول می‌کنیم که هرچیز دیگری در سایه بماند. ما ناخواسته این پیام را می‌فرستیم که عوامل دیگر از جمله سرسختی به‌اندازه‌ای که واقعا اهمیت دارند، مهم نیستند.»

دو معادله? مهمی که در کتاب سرسختی آمده و نشان از اهمیت بیشتر تلاش دارد، به‌شکل زیر است:

تلاش * استعداد = مهارت

مهارت * تلاش = موفقیت

استعداد یعنی اینکه وقتی تلاش می‌کنید، مهارت‌هایتان چقدر سریع رشد می‌کنند. استعدادی که در ذاتمان هست، بدون تلاش ثمری ندارد. موفقیت زمانی اتفاق می‌افتد که از مهارت‌هایتان استفاده کنید. استعداد مثل کاتالیزوری عمل می‌کند که سرعت رسیدن به مهارت را بیشتر می‌کند، ولی تلاش دوبار در محاسبات ظاهر می‌شود و بدون آن هیچ مهارتی بارور نمی‌شود.

ویل اسمیت می‌گوید: «جداکردن مهارت و استعداد، یکی از بزرگ‌ترین سوءتفاهم‌ها برای افرادی است که سعی می‌کنند بهتر شوند، افرادی که رویایی دارند، افرادی که می‌خواهند کاری انجام دهند. شما استعداد را ذاتاً دارید. اما مهارت‌ها را با ساعت‌ها و ساعت‌ها تلاش روی هنرتان به‌دست می‌آورید.» البته باید توجه داشت که مهارت معادل موفقیت نیست. بدون تلاش، مهارت‌ها به موفقیت تبدیل نمی‌شود.

میزان سرسختی شما

در فصل 4 کتاب سرسختی، جدولی برای ارزیابی اندازه? سرسختی آورده شده که می‌توانید با پاسخ به سوالات و محاسبه امتیازتان بفهمید چقدر سرسخت هستید. فایده? این‌کار این است که می‌توانید الگوی سرسختی خود را با توجه به دو مولفه? سرسختی که اشتیاق و پشتکار هستند، در خودتان پیدا و روی آن کار کنید. اشتیاق به‌عنوان یک قطب‌نماست. چیزی که مسیر شما را به‌سوی هدف‌هایتان نشان می‌دهد. برای داشتن چنین مسیری نیاز به فلسفه‌ای برای زندگی‌تان دارید. یک فلسفه? مدون و شفاف مرزها و خطوط راهنمایی می‌دهد که شما را در مسیر درست نگه می‌دارد.

سرسختی؛ ثابت یا قابل رشد؟

آیا سرسختی شبیه قد است که آموختنی نیست و در ژن‌های ما وجود دارد؟ یا مثل زبان است که بعد از تولد آن‌را کم‌کم می‌آموزیم. واقعیت این است که سرسختی تاحدی از ژن‌ها تغذیه می‌شود، اما خبر بهتر این‌است که بخش اصلی ماجرا این نیست. سرسختی آموختنی و رشدکردنی است و ثابت نمی‌ماند. هر ویژگی انسانی هم تحت تاثیر تجربه‌هاست و هم ژن‌ها.

آنجلا داک‌ورث با کمک یک نمودار میزان ارتباط بالارفتن سن و رشد سرسختی را نشان می‌دهد. مقیاس سرسختی عمر زیادی ندارد، با این‌حال این نمودار به‌خوبی بیان می‌کند که میزان سرسختی افراد با بیشتر شدن سنشان افزایش پیدا کرده است. سرسختی مقیاس ثابتی نیست، بلکه در طول زمان می‌تواند بیشتر شود. البته این مساله به عوامل دیگری نیز چون فرهنگ جامعه و نوع تربیت نسل‌های مختلف هم مرتبط می‌شود.

طبق مصاحبه‌هایی که آنجلا داک‌ورث با زنان و مردان مختلفی انجام داد، او مشترکا 4 ویژگی روان‌شناختی را بین افراد موفق دید. این چهار ویژگی عبارت‌اند از:

1. علاقه، که به‌معنی لذت‌بردن از انجام کار است. این چیزی است که اشتیاق را در فرد ایجاد می‌کند.

2. ظرفیت تمرین. یک شکل سرسختی عادت روزانه? تلاش برای انجام بهتر کارها نسبت به دیروز است.

3. هدفمندی. چیزی که اشتیاق را کامل می‌کند، عقیده داشتن به اهمیت کار است. علاقه بدون هدفمندی دوام طولانی ندارد.

4. امید که نوعی از پشتکار متناسب با موقعیت است. از همان آغاز تا به پایان، خیلی خیلی مهم است که یاد بگیریم به حرکت ادامه دهیم و ناامید نشویم. حتی جاهایی که کار خیلی سخت می‌شود یا تردید داریم.

این چهار ویژگی چیزهایی هستند که می‌توانید آن‌ها را در خود ایجاد کنید، توسعه بدهید و یادشان بگیرید. با این‌کار سرسختی را از درون به بیرون رشد خواهید داد.

رشد سرسختی از درون به بیرون

ویژگی اول علاقه است. اگر کسی به کاری که می‌کند، علاقمند نباشد، مدت زیادی در آن دوام نخواهد آورد. زندگی فرصتی کوتاه و یک‌بار برای همیشه است، پس اشتیاقتان را دنبال و آن‌را زندگی کنید. این پیام در بزرگسالی به ما داده نشده، بلکه همواره از ما خواسته شده به واقعیت‌های کاربردی بقا در جهان فکر کنیم. اما اگر افرادی پیدا نمی‌شدند که خلاف امنیت‌شان آرزوها و اشتیاقشان را دنبال کنند، آمازون هیچ‌گاه خلق نمی‌شد.

آنجلا داک‌ورث درباره? کشف علاقه‌ها از طریق تعامل با جهان (و نه صرفا نشستن و فکر کردن) و نقش آن در رشد سرسختی توضیح مفصلی ارائه داده است. مطالعه? این قسمت به‌خواننده در کشف و سپس توسعه اشتیاق و علاقه‌اش کمک بسیاری می‌کند.

ویژگی دوم تمرین است. افرادی هستند که سال‌ها کاری را انجام می‌دهند، اما ذره‌ای در آن رشد نمی‌کنند. اینجاست که رشد متوقف و انجام آن کار تبدیل به یک روتین همیشگی شده است. بنابراین نمی‌توان صرفا با شمردن سال‌های سابقه? کار کسی گفت که چقدر در آن زمینه تجربه و تخصص دارد. هدف‌تان باید این باشد که هرروز کارتان را بهتر از روز قبل انجام دهید.

ویژگی سوم هدفمندی است. علاقه منبع اشتیاق است، اما هدفمندی یعنی قصد مشارکت در رفاه دیگران. اشتیاق‌های فراوان افراد سرسخت به هردوی این‌ها بستگی دارد. الگوهای سرسختی می‌گویند هرچیزی که دنبال می‌کنند، هدفی دارد. آن‌ها نه‌تنها هدف‌محور هستند، بلکه ماهیت اهدافشان بسیار خاص است.

ویژگی چهارم امید است. سرسختی به‌نوعی از امید وابسته است که برخلاف امید بدون مسئولیت که جهان را مسئول بهتر کردن اوضاع می‌داند،‌ بر این انتظار تکیه دارد که تلاش‌های ما می‌تواند آینده را بهبود بخشد. اینکه حس کنیم فردا بهتر خواهد بود یا اینکه می‌خواهیم فردا را با امیدواری بهتر کنیم، متفاوت از یکدیگر است.

رشد سرسختی از بیرون به درون

اما حالا اگر بخواهیم روندی را که گفته شد، به سایرین بیاموزیم چه می‌شود؟ ما می‌خواهیم فرزندانی برای سرسختی پرورش دهیم. حالا که سرسختی را آموختیم و آن‌را در زندگی‌مان پیدا کردیم، نوبت به تشویق افراد مهم زندگی‌ام به سرسخت شدن می‌رسد. اگر در جستجوی راهنمایی هستید که چهار ویژگی سرسختی را در افرادی که برایتان مهم هستند، پرورش دهید، شما مثل یک پدر یا مادر رفتار کرده‌اید.

در این بخش از کتاب آنجلا داک‌ورث همانند روند قبلی کتاب با ذکر مثال‌های متعدد از افراد مشهور و موفق و بیان خاطرات و تجربه‌های آن‌ها به خواننده در یافتن روش صحیح پرورش افراد سرسخت (فرزندان یا دانش‌آموزان) کمک فراوانی می‌کند. او یک ارزیابی فرزندپروری از متخصصی به‌نام نانسی دارلینگ را در کتاب آورده که با کمک آن هر پدر مادر یا آموزگاری می‌تواند عملکرد خود را بسنجد و آن‌را بهبود بدهد.

سرسختی همه چیز نیست، چیزهای بسیار دیگری هم هستند که یک شخص برای رشد و پیشرفت به آن‌ها نیاز دارد؛ شخصیت حاصل جمع است. اما افراد سرسخت معمولا دارای مهارت‌های خودمدیریتی نیز هستند و می‌توانند در مواجهه با کارهای غیرضروری خوددار باشند.


معرفی کتاب جنایت و مکافات؛ اثر بینظیر و ماندگار داستایوفسکی

جنایات و مکافات

حتماً تابه‌حال نام کتاب «جنایت و مکافات» را در تلویزیون یا کتاب‌فروشی‌ها شنیده‌اید. نام این کتاب نیز همانند کتاب‌های دیگر به نام نویسنده پرآوازه‌اش یعنی «داستایوفسکی» گره خورده است. در همین ابتدا، باید بگوییم که این رمان جزو رمان‌های شاهکار و معروفی است که از روی آن، فیلم‌ها و مجموعه‌هایی با همین نام ساخته شده است. اگر هنوز این کتاب را برای خواندن انتخاب نکرده‌اید، در ادامه همراه ما باشید تا با معرفی مختصری از این کتاب، شما را به خواندن این کتاب معروفِ نویسنده روس ترغیب کنیم.

درباره‌ کتاب جنایت و مکافات

«جنایت و مکافات» اثر بزرگی است که داستایوفسکی با نوشتن آن به‌عنوان نویسنده‌ای زبردست شناخته شد؛ نویسنده‌ای که توانایی روانکاوی فوق‌العاده‌ای دارد و تیزبین و دوراندیش است.

باید گفت داستایوفسکی درست مثل بقیه آثارش شخصیت‌های فوق‌العاده جالبی را به تصویر کشیده است. او همچنین زوایای شخصیتی افراد مختلف کتاب را زیر ذره‌بین مخصوص خودش قرار داده و اثری چنین محبوب و خواستنی خلق کرده است.

ویژگی جالب‌تر کتاب این است که چهره‌های خوب و بد، به‌گونه متفاوتی در کتاب ظاهر شده‌اند. قضاوت و تشخیص درستی و نادرستی کارها به عهده خواننده است و این خود، اثر را چالش‌برانگیز کرده است.

این بار جریان داستان برخلاف اغلب آثار داستایوفسکی، در پترزبورگ اتفاق می‌افتد. یکی دیگر از تفاوت‌های آشکار این کتاب با آثار قبلی نویسنده این است که زندگی اعیان و اشراف روسیه نشان داده نمی‌شود، بلکه این زشتی‌ها و بدی‌های شهر است که نویسنده به ظرافت هرچه‌تمام‌تر به آن پرداخته است.

شخصیت اصلی کتاب جوان 23 ساله‌ای به نام «راسکلنیکف» است. او جوانی کنجکاو و خوش‌چهره اما فقیر و بی‌پول است و به‌گفته دوستش، «رازومیخین»، عبوس و مغرور و دچار بدگمانی شدید است. او دارای شخصیتی بی‌قرار است؛ طوری که مدام فکرهای مختلف می‌کند و حتی گاهی با خودش حرف می‌زند. راسکلنیکف از ناعدالتی دنیا شکایت دارد. درعین‌حال، گاهی به‌شدت سرد و بی احساسات می‌شود و ممکن است طوری رفتار کند که انگار همه مزاحمش هستند. با شخصیت جالب راسکلینف جوان همراه می‌شوید و از تصمیمات عجیبش شگفت‌زده خواهید شد. اتفاقات جالبی در وجود راسکلینف به وقوع می‌پیوندند و جریان داستان را دگرگون می‌کنند. حتما ارزش آن را دارد که خودتان آن را بخوانید و غرق در خواندن ادبیات عمیق روسی شوید.

در حاشیه

داستایوفسکی، این نویسنده توانای روسی، فراز و نشیب‌های زیادی را در زندگی شخصی‌اش تجربه کرده است. او در شرایط سختی به نوشتن این رمان پرداخته است؛ چنان‌که در بخشی از مقدمه کتاب «جنایت و مکافات» می‌خوانیم:

«در 1863 ابتدا زن داستایوفسکی و پس از یک سال دیگر میخائیل، یگانه برادر دلبندش، از این جهان چشم بستند و او را در مقابل گرفتاری‌های مادی و معنوی گوناگون یکه و تنها گذاشتند. داستایوفسکی این دوره از زندگی را یکی از دشوارترین ایام عمر خود می‌شمرد. بی‌ثباتی و دورنگی دوستان نیز بر مصیبت‌های وی می‌افزود. به‌ناچار مجله هنگام تعطیل شد و داستایوسکی برای سرگرمی، تمام خود را وقت کارهای خلاقه ادبی کرد.»

داستایوسکی در چنین شرایط دشواری این اثر زیبا را پدید آورده است. از بقیه آثار شگفت‌انگیز او می‌توان کتاب‌های ابله، قمارباز، شیاطین و برادران کارمازوف را نام برد.

بخش‌هایی از کتاب

بعد ناگهان خنده‌ای چون دیوانگان سر داد و اضافه کرد: «آه که ازنظر زیباشناسی واقعاً شپشی بیش نیستم! همین و نه چیز دیگری.» سپس با زهرخندی به این فکر چسبید و در حال کاوش در آن و بازی و سرگرمی به آن سخن خود را دنبال کرد: «بله من واقعاً هم شپش هستم. دست‌کم به خاطر آنکه اولاً من هم‌اکنون درباره اینکه شپش هستم می‌اندیشم و ثانیاً به‌خاطر آنکه یک ماه تمام پروردگار مهربان را ناراحت کردم و او را به شهادت گرفتم که به این کار برای نفس و میل خود دست نمی‌زنم، بلکه به‌خاطر مقصد مطبوع و بسیار زیبایی…هه، هه! ثالثاً به‌دلیل آنکه انصاف ممکن را در بررسی و انجام این امر ازلحاظ وزن و اندازه و حساب بکار بردم و از میان شپش‌ها آنکه از همه بی‌فایده‌تر بود برگزیدم و پس از کشتن تصمیم گرفتم از مال او فقط آن‌قدری که برای قدم‌های نخستین لازم است، نه بیش و نه کم، بردارم.»

 

مشخصات کتاب

عنوان اصلی کتاب: ???????????? ? ?????????

عنوان کتاب به فارسی: جنایت و مکافات

نویسنده: فئودور داستایوفسکی

تعداد صفحات: 704


معرفی کتاب جزء از کل

معرفی کتاب جزء از کل

 

 

کتاب جزء از کل اولین رمان استیو تولتز است که در سال 2008 منتشر شد و به عنوان یکی از بزرگ ترین رمان های تاریخ استرالیا، در سطح جهان محبوبیت بسیار زیادی دارد. دومین اثر نویسنده، یعنی کتاب ریگ روان در سال 2015 منتشر شد.

استیو تولتز در مصاحبه ای در مورد خود و کتابش چنین می گوید:

 آرزوی من نویسنده شدن نبود، ولی همیشه می‌نوشتم. زمان بچگی و نوجوانی شعر و داستان کوتاه می‌ نوشتم و رمان‌ هایی را آغاز می‌ کردم که بعد از دو و نیم فصل، علاقه‌ ام را برای به پایان رساندن‌ شان از دست می‌ دادم. بعد از دانشگاه دوباره به نوشتن رو آوردم. درآمدم خیلی کم بود و فقط می‌ خواستم با شرکت در مسابقات داستان‌ نویسی و فیلمنامه‌ نویسی پولی دست و پا کنم تا بتوانم زندگی‌ ام را بگذرانم که البته هیچ فایده‌ای نداشت. زمانی که دائم شغل عوض می‌کردم یا بهتر بگویم، از نردبان ترقی هر کدام از مشاغل پایین‌تر می‌ رفتم، برایم روشن شد هیچ کاری جز نویسندگی بلد نیستم. نوشتن یک رمان تنها قدم منطقی‌ ای بود که می‌ توانستم بردارم. فکر می‌کردم یک سال طول می‌کشد ولی پنج سال طول کشید. زمان نوشتن تحت تاثیر “کنوت هامسون”، “لویی فردینان سلین”، “جان فانته”، “وودی آلن”، “توماس برنارد” و “ریموند چندلر” بودم.

پیمان خاکسار که به زیبایی هرچه تمام تر کار ترجمه را انجام داده است در مقدمه کتاب آورده است:

 

جزء از کل کتابی است که هیچ وصفی، حتا حرف های نویسنده اش، نمی تواند حق مطلب را ادا کند.

استیو تولتز کتاب خود را طوفانی آغاز می کند و برخی از منتقدان بزرگ دنیا، آغاز کتاب کتاب جزء از کل را یکی از بهترین آغاز‌های دوران معاصر می‌دانند. جملات ابتدایی این پاراگراف:

 هیچ وقت نمی‌ شنوید ورزشکاری در حادثه‌ ای فجیع، حس بویایی‌ اش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسان‌ ها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آینده‌ مان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش را. درس من؟ من آزادی‌ ام را از دست دادم و اسیر زندانی عجیب شدم که نیرنگ آمیزترین تنبیهش، سوای این که عادتم بدهد هیچ چیز در جیبم نداشته باشم و مثل سگی با من رفتار شود که معبدی مقدس را آلوده کرده، ملال بود.


کتاب جزء از کل

کتاب جزء از کل در مورد مارتین و جسپر دین – پدر و پسر – است که هر کدام از یک زاویه خاص و متفاوت با عامه مردم به زندگی و اتفاقات آن نگاه می کنند. مارتین با باورهای خاص و گاه عجیب خودش سعی می کند پسرش، جسپر را به بهترین شکل ممکن تربیت کند و به همین خاطر داستان زندگی خودش را از همان دوران کودکی برای او تعریف می کند. داستانی که نشان می دهد زندگی او همیشه تحت تاثیر مارتین، برادر ناتنی اش قرار داشته است و…


داستان کتاب جزء از کل از زمان کودکى پدر تا زمان بزرگ شدن فرزند ادامه پیدا می کند و تمامی حوادث و اتفاقات شگفت انگیز زندگی آن ها همراه با یک طنز تلخ و یک تم فلسفی روایت می شود.

کتاب بعضی مواقع از زاویه دید مارتین و بعضی مواقع از زاویه دید چسپر بیان می شود که همین موضوع باعث جذاب تر شدن آن می شود. حوادث و اتفاقات موجود در کتاب بسیار زیاد هستند و هر کدام از آن ها جذابیت خاص خودش را دارد.


درباره کتاب جزء از کل

نوشتن درمورد این کتاب کار آسانی نیست، باید حتما آن را خواند و از تک تک جملات آن لذت برد.

کتاب جزء از کل به راستی جزئی از یک کل را به رخ می کشد. در هر قسمت از کتاب اتفاقی در دل اتفاق دیگر وارد می شوند و خواننده نمی تواند به راحتی کتاب را کنار بگذارد و یا آن را پیش بینی کند. داستان و ماجراهای کتاب مدام اوج می گیرد و خواننده از هر صفحه آن بی نهایت لذت خواهد برد.

پیمان خاکسار در قسمت دیگری از مقدمه کوتاهی که نوشته است به زیبایی اشاره می کند که:

 

خواندن “جزء از کل” تجربه‌ ای غریب و منحصر به فرد است. در هر صفحه‌ اش جمله‌ ای وجود دارد که می‌ توانید آن را نقل قول کنید. کاوشی است ژرف در اعماق روح انسان و ماهیت تمدن. سفر در دنیایی است که نمونه‌ اش را کمتر دیده‌ اید. رمانی عمیق و پرماجرا و فلسفی که ماه‌ ها اسیرتان می‌ کند. به نظرم تمام تعاریفی که از کتاب شده نابسنده‌ اند.

مطمئنا هر کسی این رمان را خوانده باشد شگفت زده است از اینکه استیو تولتز چقدر استادانه و به زیبایی داستان را کش می دهد. نویسنده اتفاقات را صرفا برای اینکه به حجم کتاب خوب اضافه کند روایت نمی کند، بلکه از هر چیزی که نقل می کند می خواهد به نکته ای برسد و ای کاش این کتاب تعداد صفحات بیشتری داشت. هر آنچه که در کتاب جزء از کل اتفاق می افتد بی نظیر و فوق العاده است.

اگر به دنیال یک رمان بلند خوب هستید، قطعا این کتاب از جمله بهترین گزینه های ممکن خواهد بود. و باید اشاره کنم کهیک بار خواندن این کتاب به هیچ وجه کافی نیست.

قسمت هایی از متن کتاب جزء از کل

متنفرم از این که هیچ کس نمی تواند بدون این که یک ستاره از دشمنش بسازد قصه ی زندگی اش را بازگو کند.

آدم های زشت هم می دانند زیبایی چیست، حتی اگر آن را ندیده باشند.

مردم میگن شخصیت هر آدمی تغییرناپذیره ولی اغلب این نقابه که بدون تغییر باقی می‌ مونه و نه شخصیت، و در زیر این نقاب غیرقابل تغییر موجودی هست که دیوانه‌ وار در حال تکامله و به شکل غیرقابل کنترلی ماهیتش تغییر می‌ کنه. ببین چی بهت میگم، راسخ‌ ترین آدمی که می‌ شناسی به احتمال قوی با تو کاملا بیگانه‌ ست و همین‌ طور ازش بال و شاخه و چشم سوم رشد می‌ کنه. ممکنه ده سال توی اتاق اداره کنارش بشینی و تمام این جوانه زدن‌ ها بغل گوشت اتفاق بیفته و روحت هم خبردار نشه. هرکسی که ادعا می‌ کنه یکی از دوستانش در طول سال‌ها هیچ تغییری نکرده فرق نقاب و چهره‌ ی واقعی رو نمی‌فهمه.

اگر کودکی‌ ام یک چیز به من آموخت، آن چیز این است که تفاوت‌ های بین ثروتمندان و فقرا اهمیتی ندارند، این شکاف بین سالم و بیمار است که رخنه‌ ناپذیر است.

نمی‌ توانستم راهی پیدا کنم که موجود ویژه‌ ای در جهان باشم، ولی می‌ توانستم راهی متعالی برای پنهان شدن پیدا کنم و برای همین نقاب‌ های مختلف را امتحان کردم: خجالتی، دوست‌ داشتنی، متفکر، خوش‌ بین، شاداب، شکننده – این‌ ها نقاب‌ های ساده‌ ای بودند که تنها بر یک ویژگی دلالت داشتند. باقی اوقات نقاب‌ های پیچیده‌ تری به صورت می‌ زدم، محزون و شاداب، آسیب‌ پذیر ولی شاد، مغرور اما افسرده. این‌ ها را به این خاطر که توان زیادی ازم می‌ بردند در نهایت رها کردم. از من بشنو: نقاب‌ های پیچیده زنده‌ زنده تو را می‌ خورند.

چیزى که نمى فهمیدم این بود که مردم تفکر نمى کنن، تکرار مى کنن. تحلیل نمى کنن، نشخوار مى کنن. هضم نمى کنن، کپى مى کنن. اون وقت ها یه ذره مى فهمیدم که بر خلاف حرف بقیه، انتخاب بین امکاناتِ در دسترس فرق داره با اینکه خودت براى خودت تفکر کنى. تنها راه درست فکر کردن براى خودت اینه که امکانات جدید خلق کنى، امکان هایى که وجود خارجى ندارن.

ناگهان به این نتیجه رسیدم آدم‌ های رمانتیک قد خر شعور ندارند. هیچ چیز جالب و خوبی در عشق یک‌ طرفه وجود ندارد. به نظرم کثافت است، کثافت مطلق. عشق به کسی که پاسخ احساساتت را نمی‌ دهد ممکن است در کتاب‌ ها هیجان‌ انگیز باشد ولی در واقعیت به شکل غیرقابل تحملی خسته‌ کننده است.

همه دوست دارند موقع ساخته شدن تاریخ روی صندلی ردیف اول نشسته باشند. اگر پای بلیتی به مقصد دالاس سال 1963 در کار باشد، چه کسی حاضر است فرصت تماشای منفجر شدن پسِ کله‌ ی کندی را از دست بدهد؟ یا خراب شدن دیوار برلین را؟ آدم‌ هایی که آن جا حاضر بوده‌ اند جوری حرف می‌ زنند انگار مغز جی.اف.کی پاشیده روی پیراهن‌ شان یا خودشان شخصا این‌ قدر سقلمه زده‌ اند که دیوار برلین فروریخته. کسی نمی‌ خواهد چیزی را از دست بدهد، مثل این که همزمان با زمین‌ لرزه‌ای جزئی عطسه‌ ات بگیرد و بعد تعجب کنی از این که چرا همه دارند داد و فریاد می‌ کنند.

 

مشکل من این است که نمی‌ توانم خودم را در یک جمله خلاصه کنم. تمام چیزی که می‌ دانم این است که چه کسی نیستم. همچنین متوجه شده‌ ام که بین بیشتر مردم توافقی ضمنی وجود دارد تا خود را با محیط پیرامون‌ شان هماهنگ کنند. من همیشه این نیاز را حس کرده‌ ام که علیه محیطم طغیان کنم. برای همین است که وقتی سینما می‌ روم و پرده تاریک می‌شود با تمام وجود دلم می‌ خواهد یک کتاب باز کنم و بخوانم. خوشبختانه همیشه یک چراغ‌ قوه‌ ی جیبی همراهم هست.


مشخصات کتاب

  • کتاب جزء از کل
  • نویسنده: استیو تولتز
  • ترجمه: پیمان خاکسار
  • انتشارات: چشمه
  • تعداد صفحات: 656
  • قیمت چاپ یازدهم: 48000 تومان